- الهام ذولفقارینیا -
برای اینکه بدانیم روانشناسی میخواهد از چه چیزی حرف بزند و چه چیزی را بررسی کند و هدف احتمالی آن چیست از توضیح کلمه ای آن شروع می کنیم.
بعد از آن به تاریخچه و نحوه شکل گیری و تکامل آن میپردازیم و در نهایت رویکرود های مرسوم آن را ارائه خواهیم کرد ودر انتها رویکردهای مورد استفاده در این مرکز را معرفی خواهیم کرد.
کلمه روانشاسی از دو بخش روان +شناسی تشکیل شده که گویای روش هایی برای شناختن قسمتی از وجود انسان است که رونده و پویا و دارای قابلیت حرکت وسیّالیت است.
حال اگر بخواهیم به ریشه و تاریخچه کلمه ای آن نگاهی بیندازیم به داستان های اسطوره ای برخواهیم خورد که شنیدنش خالی از لطف نیست.
ـ Psychology از کلمه psychologia سرچشمه گرفته که کلمه ای لاتین است و ریشه در داستان های اسطوره ای یونان باستان دارد. (Psyche + logia)
ـ Logia از کلمه لوگوس (logos) به معنای عقل،منطق،شناخت و قانون جاری در هستی است.
ـ (Psyche) سایکی به معنای نفَس، دم، روح است که در فارسی "روان" ترجمه و معنا شده است.
همانطور که میدانیم روانشناسی شاخه ای از فلسفه است که ریشه های فلسفی آن قدمتی 2500 ساله دارد و به دوران افلاطون و ارسطو و... باز میگردد.و با اینکه پیشینه ای اینچنین طولانی دارد ولی تاریخچه علمی کوتاه در حد 150 سال دارد و از نظر علمی هنوز نوپا و کودک است.
اصطلاح روانشناسی را اولین بار یک فیلسوف تحصیل کرده آلمانی بنام "رادولف گوسلینیوس " در قرن 19 به کار برد . در حقیقت حوزه روانشناسی بسیار گسترده است و عملا رشته علمی بین رشته ای است که از یک طرف علوم پزشکی و از طرفی فلسفه را با هم پیوند میدهد. در این مدت کوتاه بیش 400 رویکرد درمانی(approach) مختلف بوجود آمده که هر کدام از آنها مزایا و کمبود های بخصوص خودش داردکه به مهمترین آنها بطور خلاصه اشاره میکنیم :
1- رویکردهای روانکاوی و روانپویشی(psychoanalysis) :
زیگموند فروید پایه گذار آن بود و به تحلیل و بررسی ناخودآگاه شخص می پردازد و تلاش آن بر آن است که ناهوشیار را به هوشیاری بیاورد و از این طریق اجازه ندهد که ناهوشیار کنترل شخص را بعهده بگیرد.
2- رویکردهای وجودی یا هستی گرایانه (existential psychotherapy) :
اروین یالوم یکی از پایه گذاران آن بود. نوعی روش فلسفی در مواجهه با مشکلات مراجع دارد. رویکردی پویا که بر دلواپسی هایی تمرکز میکند که در هستی انسان ریشه دارند. چشم انداز درمانگر این رویکردروبیدن و کنار زدن دلواپسی های روزمره فرد و تفکر عمیق درباره موقعیت است.
3- رویکردها ی مراجع محور(client center) :
کارل راجرز پایه گذار آن بود. این رویکرد مشاوره بی رهنمود را اساس کار خود قرار میدهد و معتقد است که وظیفه مشاور تنها گوش دادن فعال بدون قضاوت همراه با عشق وهمدلی وحمایت واینکه اجازه داده شود تا فرد خود به هدایت جلسه بپردازد و در نهایت خود به کشف راه حل هایی برای مشکلش دست یابد. زیرا که انسان ها خود ظرفیت رسیدن به راه حل را بالقوه در درون خود دارند و فقط باید به آنها کمک شود به آنها دست یابند.
4- رویکرد های گشتالتی و تجربه ای (gestalt therapy) :
فریزپرلز پایه گذار آن بود. تمرکز این رویکرد بر افكار و احساسات و برداشت فرد از دنیا در زمان حال تمركز دارد و به گذشته فرد توجهی ندارد. در این روش بیش از این كه به گفتگوهای انتزاعی در مورد وقایع و موقعیت های مختلف توجه شود بر ایجاد زمینه برای تجربة مستقیم تأكید می شود. در گشتالت درمانی درمانگر به مراجع كمك می كند كه رفتارهای اجتنابی و تعارض های درونی را به سطح آگاهی بیاورد تا بدین وسیله حالت تعادل در فرد ایجاد شود، زیرا هنگامی كه فرد از امیال، تحریكات و عواطف ناخواسته خود مطلع شود می تواند با محیط تعادل مناسبتری داشته باشد. هدف اصلی گشتالت درمانی رشد آگاهی و مسئولیت پذیری مراجع است.
5- رویکردهای میان فردی (interpersonal psychotherapy) :
پایه گذار آن استک سالیوان و آدولف مایر بودند. این رویکرد با الهام گرفتن از نظریه دلبستگی جان بالبی معتقد است که علت رفتار نابهنجار در روابط میان فردی نادرست است . این رویکرد به تغییردادن الگوهای میان فردی پایداری که در اوایل زندگی شکل گرفته می پردازد.
6- رویکردهای مواجهه ای (exposure therapy) :
پیشگامان آن تامس .ج.استمفل – ادنا.بی.فو بودند. این رویکرد معتقد به رویارویی مستقیم هم بصورت تصویرپردازی و هم واقعی با مشکلات و اضطراب ها و تخلیه درد هیجانی رویدادهای ناگوار زندگی ست. بعد از آن شخص با کمک مشاور توان مدیریت مشکل مربوطه را بطور موثر پیدا می کند.
7- رویکردهای رفتاری (behavioral therapy) :
در این رویکرد شخصیت خاصی مثل فروید در روانکاوی یا دیگر رویکردها وجود ندارد و رفتارگرایان هم در نظریه و هم در تکینیک ها با هم تفاوت بسیار دارند. تاکید این رویکرد تنها بر رفتار فرد و اصلاح آن است.
8- رویکردهای شناختی(cognitive therapy) :
پیشگامان این رویکرد آرون بک و آلبرت الیس هستند. این رویکرد بر این باور است که مشکلات انسانها برگرفته از افکارمعیوب و خطاهای شناختی وتصورات ناسازگارانه است. این رویکرد معتقد است که اصلاح افکار مشکل را برطرف میکند.
9- رویکردهای سیستمی (systemic therapy) :
پیشگامان آن ویرجینیا ستیر و سالوادور مینوچن هستند. این رویکرد در خانواده درمانی ریشه دارد و متمرکز بر روابط انسانهاست. این رویکرد معتقد است که مشکلات فرد تنها محدود به نقش و تاثیر خود او نمی شود ،بلکه محیط زندگی و پیرامون هم نقش بسزایی در ایجاد و تقویت مشکل فرد دارند.و برای برطرف کردن مشکل نقش محیط و افراد دیگر را هم در نظر میگیرد.
10- رویکرد های سازه نگر (constructivism approaches) :
اینسوکیم برگ و مایکل وایت از پیشگامان آن هستند.
این رویکرد به سرعت در حال گسترش است و معتقد است که واقعیت در بیرون ما قرار ندارد. واقعیت در درون هر یک از ما شکل میگیرد. نمی توانیم ازاینکه واقعا دنیا چگونه است آگاه شویم. مجموعه شناخت ما بستگی به ساختار ،فرهنگ،زبان، یا نظریه ای دارد که درباره پدیده ای خاص به کار میبریم. گروهی از آنها به اشخاص کمک میکنند تا با تمرکزبر حال و راه حل ها به جای مشکلات زندگی خود را بهتر کنند. آنها معتقدند که هرگز نمی توانیم به علت مشکلات افراد پی ببریم ولی میتوانیم راه حل هایی برای رفتار های مشکل آفرین بیابیم. گروهی دیگر از این رویکرد هم تمرکزشان بر داستان یا روایت زندگیست . آنها بر این باورند که با تغییر داستان زندگی میتوان زندگی را تغییر داد.
11- رویکرد های متمرکز بر هیجان (emotion focused therapy) :
این رویکرد تمرکز خود را بر هیجانات انسان نهاده و میگوید این هیجانات به نیازهای اصلی انسان مرتبط هستند. اینکه فرد بتواند یاد بگیرد چگونه هیجانات غیرسازنده خود را تحمل ، مدیریت ،تنظیم کند و در نهایت بطور سازنده ای تغییر دهد. این رویکرد هیجانات را علاِئمی برای کشف نیازهای بنیادی پنهان در زیر آنها میبینند و معتقدند که این هیجانات راهنمایی برای شناسایی نیاز های پنهان و آگاهی یافتن از وجود آنها هستند.
12- رویکرد یکپارچه نگر و التقاطی :
پیشگامان آن آرنولد لازاروس و پل واکتل هستند.
انگیزه این رویکرد علاقه به جستجوفراسوی رویکردهای تک مکتبی است برای پی بردن به این موضوع که از رویکردهای دیگر چه میتوان آموخت و چگونه میتوان از آن بهره مند شد. هدف این کار افزایش اثربخشی و کارآیی مشاوره است. طرفداران این رویکرد به شدت رو به افزایش است.
هستی شناسی یا آنتولوژی چیست؟
پیشگامان آن به سقراط و افلاطون بوده اند.
آنتولوژی شاخه ای از فلسفه است و به مطالعه طبیعت وماهیت هستی، بودن ، شدن، وجود و حقیقت می پردازد. و همچنین ارتباط بین موجودات به ویژه انسان را بررسی میکند.
تحقیقات باستان شناسان و در راستای آن روان شناسان وهستی شناسان گواهی این است که ظاهرا داستان های اسطوره ای به نوعی در حال بازگویی حقایقی درباره هستی و و زندگی انسان است. لذا خالی از لطف نسیت اگر نگاهی به داستان اسطوره ای که کلمه سایکی یا روان از آن نشات گرفته نگاهی بیندازیم.
داستان اسطوره ای روان یا سایکی و ارتباط آن با اروس یا عشق
سایکی دختر پادشاهی بود و دو خواهر داشت. هر سه خواهر بسیار زیبا بودند، اما زیبایی سایکی، خواهرانش را تحت الشعاع قرار داده بود و باعث کمتر دیده شدن زیبایی آن دو میشد.
لطف و ظرافت و زیبایی سایکی مافوق انسانی به نظر میرسید و مردم، از راههای دور و نزدیک برای دیدن زیبایی او و تحسین و ستایشش میآمدند. اندک اندک مردم شروع به پرستش سایکی کردند، انگار که او یک آفرودیت جدید باشد.
با این وجود، و در حالی که خواهران سایکی مشکلی در یافتن شوهر برای خود نداشتند، خود سایکی غمگین و افسرده در خانه پدرش ماند، بدون این که خواستگاری داشته باشد.
پادشاه، یعنی پدر سایکی از بابت بی شوهر ماندن دخترش نگران بود و کم کم داشت از یافتن شوهری برای او ناامید میشد. به همین خاطر پادشاه با هاتف معبد مشورت کرد، اما هاتف معبد به وی پاسخی شوم وناخوشایند داد!. هاتف گفت باید دختر را همانند یک عروس بیارایند و زینت کنند و او را همراه با گروهی به کوهستان ببرند و در آنجا او را بر فراز صخرهای، تنها رها کنند تا هیولایی بیاید و او را با خود ببرد. این هیولا قرار بود شوهرسایکی باشد.
از این توصیهٔ هاتف معبد، پدر و مادر سایکی درمانده شدند ولی مجبور به اطاعت از این حکم بودند، چراکه پیدا بود که گفتهٔ هاتف معبد، چیزی به جز خواست خدایان نیست.
اما اصل ماجرا و آنچه که در واقع اتفاق افتاده بود، چیز دیگری بود:
آفرودیت خدای زیبایی از اینکه مردم، سایکی را به جای او پرستش میکنند، دچار حسادت شده بود و میخواست از او انتقام بگیرد. به همین دلیل، آفرودیت پسرش اروس (که خدای عشق بود) را احضار کرد و به او فرمان داد تا عشقی نامعقول و جنون آمیز نسبت به موجودی پست و حقیر و فرومایه را در دل سایکی بیاندازد تا او به پستترین و بدبختترین و زشتترین میرندگان تبدیل شود.
اما از عجایب اینکه اروس وقتی سایکی را از نزدیک دید، خودش یک دل نه صد دل، عاشق او شد!، پس نقشهای کشید تا دل سایکی را بدست بیاورد.
بدین ترتیب، با اینکه پدر و مادر و گروه همراهان سایکی او را بر فراز صخرهای در کوهستان، و به تنهایی رها کرده بودند، و با اینکه نزدیک بود که سایکی به دست آن هیولای وحشتناک بیفتد، امّا وی با کمک زفیروس، یعنی باد غرب، نجات پیدا کرد. زفیروس به آرامی سایکی را از آن صخره بلند کرد و او را به درّهای برد، و در آنجا با نهایت دقت و ملایمت، سایکی را بر روی پُشتهای از سبزه و گُل، بر زمین گذاشت.
دختر زیبا و جوان (سایکی) که در این هنگام از فرط هیجان و اضطراب از پا افتاده بود، در همانجا به خواب فرو رفت.
وقتی که سایکی از خواب برخاست، خودش را در باغ خیال انگیزی دید که در مقابلش قصری با دیوارهای طلاکاری شده، سر برافراشته بود. درهای قصر باز بود و هیچکس در آن حوالی دیده نمیشد. حس کنجکاوی سایکی را وادار نمود تا بدون آنکه بداند آن قصر چیست و صاحب آن کیست؟، وارد آن بشود.
پس از ورود به قصر، سایکی ناگهان از همه طرف مورد استقبال و خوشامدگویی قرار گرفت. امّا این خوشامدگویی یک خوشامدگویی عادی نبود و از طرف موجوداتی جسمانی که گوشت و خون داشته باشند، صورت نمیگرفت!، بلکه او تنها صداهایی را میشنید که به او خوشامد میگفتند و دعوتش میکردند تا حمام بگیرد و خودش را شستشو کند. سایکی به دعوت آنها پاسخ گفت و حمام کرد.
سپس صداها از سایکی خواستند که بر سر میزی بنشیند که بر روی آن لذیذترین و مطبوعترین غذاها و نوشیدنیها قرار داشت و به طرز زیبایی چیده شده بود. افزون بر این، سایکی صداهای دیگری را نیز میشنید که برایش آواز میخواندند و صدای سازهایی را میشنید که به طور گروهی مینواختند.
ضیافت سرانجام پایان یافت و پس از خاتمهٔ ضیافت، باز هم صداهایی مجرّد و بی جسم، او را به اتاقی هدایت کردند که تختخوابی در آن آماده بود. سایکی بر روی تخت دراز کشید و اطاق به تاریکی کامل فرو رفت. هنگامیکه اتاق کاملا تاریک شد، ناگهان سایکی حضور موجود زندهای را در کنار خود احساس کرد، بدون آن که او را ببیند. این موجود، ظاهراً همان شوهری بود که هاتف معبد از آن سخن گفته بود و سایکی در آن زمان از او ترسیده بود، امّا این شوهری که در کنار سایکی قرار گرفته بود، در نظر سایکی، نه هیأتی هیولاوار داشت و نه آن قدر وحشتناک بود که سایکی از او بترسد. این شوهر، کسی به جز همان اروس نبود، که دلداده و عاشق سایکی گردیده بود.
سایکی و شوهرش از شب تا سحرگاه روز بعد با یکدیگر بودند، امّا روز بعد، قبل از سپیده دم شوهر سایکی از آنجا رفت و با روشن شدن هوا، معجزه دوباره از سر گرفته شد، یعنی مثل روز قبل، خدمتکارانی نامرئی، همهٔ نیازهای سایکی را برآورده میساختند و سایکی باز هم از این بابت، بی نهایت گیج و حیران شده بود. این وضع تا شب ادامه پیدا کرد و سایکی شبانگاه باز به بستر رفت و دوباره شوهرش نزد او بازگشت و کنار او قرار گرفت.
چندین روز و شب، وضع به همین منوال بود و بدین نحو سپری شد، تا جائیکه سایکی به تدریج با تمامی آن عجایبی که نخست حیرتش را برانگیخته بودند، خو گرفت و در آن قصر و در میان آن همه ناز و نعمت، احساس خوشبختی کرد. اما یک مشکل در این بین به وجود آمد و آن اینکه کم کم دل سایکی برای خانواده اش و مخصوصاً برای خواهرانش که انس و الفت و محبت بسیاری بدانها داشت، تنگ شد و تصمیم گرفت یکی از شبها موضوع را با شوهرش در میان بگذارد.
شبانگاه، هنگامیکه سایکی موضوع دلتنگی خویش را برای شوهرش شرح داد، شوهر ابتدا در مورد خطری که این دلتنگی و این نوستالژی(غم غربت)، میتواند برای سایکی داشته باشد، به او هشدار داد و سپس پیش بینی کرد که حضور خواهران سایکی در کنار او، برایش خطرناک و حتی مُهلک خواهد بود. با این وجود سایکی برای دیدن خواهرانش لجاجت و سرسختی بسیار کرد و چون شوهرش نیز، مردی لطیف و ظریف و با احساس بود و به خاطر عشق زیاد به سایکی، دلش میخواست هر طور شده، سایکی را خوشحال و راضی نگاه دارد، سرانجام با آمدن خواهران سایکی موافقت کرد.
با این وجود، خواهران سایکی نزد او آمدند و پرسشهای بی پایانی را با او مطرح کردند و نهایتاً وانمود کردند که در مورد وضعیت سایکی نگرانیهایی دارند که دیگر نمیتوانند آن نگرانیها را از او پنهان کنند. خواهران سایکی همچنین به وی گفتند که شوهر مرموز و اسرارآمیز سایکی (که وی تا بدان روز موفق به دیدن چهره اش نشده بود)، کسی نیست به جز یک اژدهای مخوف و هراس انگیز، که با محبوس نمودن سایکی در این قصر زیبا و فراهم ساختن انواع خوراک و… برای او، قصد دارد او را چاق و فربه بنماید تا بتواند بعدها او را قربانی نموده و طعمهٔ خویش سازد!، خواهران سایکی همچنین تأکید کردند که تا دیر نشده، او باید کاری بکند.بدین ترتیب، زفیروس (باد غرب)، دو خواهر سایکی را به آن قصر شگفت انگیز آورد، امّا خواهران سایکی بلافاصله پس از ورود به قصر، نسبت به خوشبختی و سعادت خواهرشان، دچار تلخترین و سختترین رشک و حسادتها شدند و شروع به دخالت در زندگی سایکی نمودند و از جمله به خصوص از اینکه سایکی نتوانسته بود شوهرش را ببیند، ابراز تعجب کردند. در چنین وضعی، اروس، باز هم اخطارهای خود را تکرار کرد و در ضمن به سایکی تأکید کرد که او نباید برای دیدن چهرهٔ شوهرش (که در واقع خود اروس بود)، تلاش کند و باید به خوشبختی کنونی اش قانع باشد و تسلیم کنجکاوی خویش نشود. اروس همچنین به سایکی هشدار داد که تنها در این صورت است که خوشبختی او پایدار میماند و در صورتی که وی به اخطارهای شوهرش توجه نکند، به زودی سختترین رنجها و مصائب، بر وی نازل خواهد شد.
پس از مدتی مقدمه بافی و زمینه چینی، سرانجام خواهران سایکی روزی به وی توصیهٔ وحشتناکی نمودند. آنها به وی گفتند که همان شب، قبل از آمدن شوهرش به آن اطاق تاریک، چراغی را در آن اطاق پنهان کند و در ضمن، خنجر تیزی را آماده نگه دارد تا هنگامیکه شوهرش به خواب عمیقی فرو رفت، چراغ را بیرون آورده و در پرتو نور آن، شوهرش را که هیولایی بیش نیست، به ضرب خنجر، به قتل برساند.
آن شب، سایکی دستورات خواهرانش را، مو به مو اجرا کرد، امّا هنگامیکه پس از به خواب رفتن شوهر، چراغ را به دست گرفت و بالای سر او رفت، درون بستر به جای هیولا، پسر جوان فوق العاده زیبایی را مشاهده کرد که بر پشتش، بالهای خمیدهٔ ظریفی قرار داشت.
در این لحظه ناگهان سایکی، اروس را شناخت و دستانش به شدت شروع به لرزیدن کرد و از این لرزش، یک قطره از روغن جوشان چراغ، بر روی تن لطیف و زیبای اروس افتاد. بر اثر این اتفاق، اروس تکانی خورد و از جا پرید و بیدار شد. او خیلی سریع تمام ماجرا را دریافت و دانست که سایکی به او خیانت کرده و نه فقط توصیهها و هشدارهایش را نادیده گرفته، بلکه قصد جان او را نیز داشتهاست.
وقتی که اروس، خیانت سایکی را دید، بی درنگ پرواز کرد و از دسترس دور شد و فقط گفت:
«ای سایکی! تو میخواستی من را ببینی؟، حال دیدی و دانستی که من چه کسی هستم. امّا اینک که تو این راز را میدانی، من باید بروم و تو را ترک کنم!، پس تو دیگر هرگز من را نخواهی دید.»
سایکیٔ بیچاره، با دریافتن موضوع و مشاهدهٔ رفتن اروس، پشیمان شد و آن قدر گریه کرد تا از حال رفت. امّا پشیمانی دیگر حاصلی نداشت و شوهرش رفته بود و از آنجا بسیار دور شده بود. این بود که سرانجام سایکی تصمیم گرفت که ضمن جبران گناه خویش، به جستجوی همسرش برخیزد.
ابتدا سایکی، خواهران خویش را به مجازات رسانید:
او به خواهرانش گفت که اروس میخواهد آنها را ملاقات کند و برای این ملاقات آنها باید به فراز صخرهای بروند که زفیروس (باد غرب)، معمولاً برای بردنشان بدانجا میآمد و آنها در آنجا بر باد سوار میشدند. خواهران سایکی به بالای صخره رفتند و مثل دفعات قبل که بر باد غرب سوار میشدند، از روی صخره پریدند تا زفیروس آنها را حمل کند. غافل از اینکه زفیروس دیگر آنجا نیست و در نتیجه آن دو خواهر، به قعر درّهای که زیرپایشان بود، سقوط کردند و تکّه تکّه شدند.
بعد از آن سایکی، سرتاسر جهان را، به دنبال اروس جستجو کرد و برای رسیدن به شوهر و معشوقش، تلاشهای بی شمار نمود و رنج و محنتهای بسیار کشید، امّا هرگز نتوانست اروس را پیدا کند. به ویژه که هیچکس هم حاضر نبود به او کمک کند و از جمله هیچیک از ایزدان، از ترس اینکه خشم آفرودیت برانگیخته شود، جرأت نمیکردند به سایکی یاری برسانند تا شوهرش را بیابد.
بدینسان، دختر بیچاره سرانجام چارهای جز این ندید که خود را تسلیم رقیب و دشمن دیرینش، یعنی آفرودیت بکند، چراکه او دیگر هیچ کاری جز این نمیتوانست بکند.
وقتی که سایکی خود را تسلیم آفرودیت نمود، آفرودیت نخست به شکنجه شدید و آزار او پرداخت و سپس مأموریتهای دشوار و عجیب گوناگونی را به وی تحمیل نمود. از جمله یکی از این مأموریتها این بود که سایکی به دنیای زیرین فرو رود تا در آنجا از پرسفونه تقاضا کند قوطی کوچکی حاوی پماد زیبایی به او بدهد!، در این مأموریت آفرودیت تأکید کرده بود که سایکی تحت هیچ شرایطی حق ندارد درب قوطی را باز کند. امّا باز هم کنجکاوی سایکی بر او غلبه کرد و او درب قوطی را باز کرد. به محض گشوده شدن درب قوطی، بخار خواب آوری از درون آن بیرون زد و سایکی با استنشاق آن بخار، از هوش رفت.
امّا از دیگر سو، خود اروس هم کلافه و درمانده شده بود، چراکه او نیز با تمام وجود به سایکی عشق میورزید. پس وقتی که اروس، سایکی را دید که پس از تماس با آن بخار مرموز از هوش رفته و به خواب جادویی فرورفتهاست، به سوی او پر کشید و بیدارش کرد.
پس از این واقعه، اروس که زندگی بدون سایکی را برای خود غیرممکن میدید، به المپ رفت تا از زئوس، یعنی خدای خدایان، برای ازدواج با این میرنده(وجود غیرابدی)، یعنی سایکی، اجازه بگیرد. زئوس، موافقت خویش با این ازدواج را، با کمال میل و رضایت تام، اعلام نمود و متعاقب آن آفرودیت نیز با سایکی آشتی نمود و میان آن دو صلح و صفا برقرار گردید.
بدین ترتیب سایکی و اروس (در روایت آپولیوس: پسوخه و کوپیدو) برای مدتها در کنار یکدیگر و عاشقانه زندگی کردند. بعدها سایکی برای اروس فرزندی به دنیا آورد که ولاپتشنس Voluptuousness یا شهوترانی نام گرفت.
این داستان در عین این که بسیار جالب و خواندنی است، سرشار از نمادگرایی فلسفی به نظر میآید وبنظر میرسد که روان انسان تنها با عشق، خوشبختی را احساس میکند و سروسامان میگیرد. این داستان به نوعی گویای راز سعادت انسان است .شاید که بهتر است روانشناسی هم عشق و همدلی را چراغ راه خود قرار دهد تا مبادا راه را گم نکند و بتواند مراجع خود را سلامت را به منزل برساند.
مشاور خوب کیست؟
مشاور خوب یک هنرمند است. او کسی است که میتواند با توجه به نیاز و مشکل مراجع وبا هنرمندی و با نگاهی همدلانه و عاشقانه ، بدون قضاوت و با اتکا به علم ،شهود و تجربه خود از رویکردهای مختلف در جای درست بدون تعصب و جزم اندیشی نسبت به رویکرد خاصی استفاده کند. او کسی است که می تواند تشخیص دهد که برای چه مشکلی از چه رویکرد و تکنیک هایی استفاده کند .
و اما ما چه میکنیم؟
در دوره های موسسه کلام زنده عشق با سابقه 25 ساله وبا خلاقیت و هنرمندی و تسلط فوق العاده ای از تمام رویکردهای نام برده شده استفاده کرده است. این کارگاهها به صورت عملیست و اثربخشی آن از نگاه ما فوق العاده بوده. (به تجربیات شرکت کنندگان مراجعه کنید.)
لذا برآن شدیم تا این دوره ها را نیز در کشور کانادا نیز برگزار کنیم .